زندگی...

رندی مانده بر دو راهی دریا و دایره

زندگی...

رندی مانده بر دو راهی دریا و دایره

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
حسین منزوی

پیش از این هم بارها نوشته ام و هربار سرنوشت محتوم نوشته هایم معدوم شدن بوده است، و چه حیف که با این دنیای دیجیتال از لذت سوزاندن دست نوشته های کاغذی هم محروم مانده ایم.

نظرات را بسته ام که فکر نکنید اجباری در نظر دادن وجود دارد، اما اگر حرفی در سینه تان سنگینی می کند در تماس با من بزنید. میخوانم و اگر امکانش را گذاشته باشید جواب میدهم.

پیوندها

شعر خوانی

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۴۰۲، ۱۰:۴۲ ق.ظ

 

دریافت با کیفیت اصلی

 

عید شد جان دلم...

از خدا خواستمت!
از خدا خواستم آرامش چشمانت را...
عشق
با طعم حضور لب خندانت را...
عید شد جان دلم...
آرزو کن جانا...
هر چه در دل داری
دوری ِهر چه از آن بیزاری...
هر چه میخواهی از این سال جدید!
زندگی، عشق، امید...
آرزوهای مرا هم که خودت میدانی...!
در کنارت بودن،
ابدی بودن این عشق...
و تو!
خنده بر لب هایت،
پر ِشادی شدن دنیایت...
که تو خوشبخت ترین آدم دنیا باشی!
که دلت قرص بماند
که کسی هست کنارت
لحظاتی که نفس سخت شده، هم نفسی هست کنارت... جانم!
یا که در هیچ کجا، هیچ زمان
نگذارم که تو تنها باشی...
و الی خوب ترین خوبی ها!

عاقبت، از پس این باد زمستانی سرد...
عید شد جان دلم!
آرزو خواهم کرد....

 

شاعر: نامشخص

۰۸ فروردين ۰۲ ، ۱۰:۴۲
رهگذر دیوانه