A blessing or a curse
همیشه تو جمع دوستام معروف بودم به داشتن حافظه خوب مخصوصا نوع بلند مدتش، واسه جزییات زیادی که از اتفاقات سال های قبل یادم میموند و موقعی که مثلا رجوع میکردیم به خاطرات مشترکمون فصل الخطاب چیزهایی بود که من به یاد می آوردم. و اگه شما فکر میکنید که به به و چه چه و چقدر عالی، باید بگم که دست نگه دارید قضیه به این سادگی هم نیست. بگذریم از چیزها و کسانی که دوست داریم فراموش کنیم و برای من روند بسیار کندی داره، من در واقع تعداد زیادی از خواب هایی که دیدم رو هم یک جایی تو ناخود آگاهم تلنبار کردم، و دقیقا اینجوری نیستم که صبح که بیدار بشم یادم بره شب چه خوابی دیدم، و خواب هام اغلب اتفاقاتی در امتداد زندگی روزمره ام هستند با یه کم پیازداغ بیشتر حالا.
خیلی وقتا پیش می آد که جایی از زمان و مکان میایستم و همه چیز حتی مکالمه ای که داشتم به نظرم آشنا می آد انگار که قبلا اونجا رو دیده باشم و زندگی کرده باشمش، یک دژاوو ی کلافه کننده خیلی وقتا همراهم هست مثل یه نوار کاست که دوباره روش چیزی ضبط کرده باشی ولی آثار اون صداهای قبلی تو پس زمینه هنوز به شکل گنگی وجود داشته باشه، و همه حواست بره پی کشف اون قبلیا بره و حال رو رها کنی.