زندگی...

رندی مانده بر دو راهی دریا و دایره

زندگی...

رندی مانده بر دو راهی دریا و دایره

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
حسین منزوی

پیش از این هم بارها نوشته ام و هربار سرنوشت محتوم نوشته هایم معدوم شدن بوده است، و چه حیف که با این دنیای دیجیتال از لذت سوزاندن دست نوشته های کاغذی هم محروم مانده ایم.

نظرات را بسته ام که فکر نکنید اجباری در نظر دادن وجود دارد، اما اگر حرفی در سینه تان سنگینی می کند در تماس با من بزنید. میخوانم و اگر امکانش را گذاشته باشید جواب میدهم.

پیوندها

A blessing or a curse

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۲۷ ق.ظ

همیشه تو جمع دوستام معروف بودم به داشتن حافظه خوب مخصوصا نوع بلند مدتش، واسه جزییات زیادی که از اتفاقات سال های قبل یادم میموند و موقعی که مثلا رجوع میکردیم به خاطرات مشترکمون فصل الخطاب چیزهایی بود که من به یاد می آوردم. و اگه شما فکر میکنید که به به و چه چه و چقدر عالی، باید بگم که دست نگه دارید قضیه به این سادگی هم نیست. بگذریم از چیزها و کسانی که دوست داریم فراموش کنیم و برای من روند بسیار کندی داره، من در واقع تعداد زیادی از خواب هایی که دیدم رو هم یک جایی تو ناخود آگاهم تلنبار کردم، و دقیقا اینجوری نیستم که صبح که بیدار بشم یادم بره شب چه خوابی دیدم، و خواب هام اغلب اتفاقاتی در امتداد زندگی روزمره ام هستند با یه کم پیازداغ بیشتر حالا.

 خیلی وقتا پیش می آد که جایی از زمان و مکان میایستم و همه چیز حتی مکالمه ای که داشتم به نظرم آشنا می آد انگار که قبلا اونجا رو دیده باشم و زندگی کرده باشمش، یک دژاوو ی کلافه کننده خیلی وقتا همراهم هست مثل یه نوار کاست که دوباره روش چیزی ضبط کرده باشی ولی آثار اون صداهای قبلی تو پس زمینه هنوز به شکل گنگی وجود داشته باشه، و همه حواست بره پی کشف اون قبلیا بره و حال رو رها کنی.

۰۲/۰۱/۲۴
رهگذر دیوانه