خویشتن کاوی
یک فمینن سایدی هم به نظرم دارم که یک عمر مغفول مونده. و شاید در یک بر هم کنش درونی و ناخود آگاه با مسکولن سایدم یک موجود خنثی رو تو بعضی جنبه های وجودیم تشکیل داده که جنبه مورد نظر رو هم شامل میشه و نتیجه چیزی شبیه زنبور عسل کارگره که جنسیت نداره و فقط عسل تولید میکنه که البته من اونم تولید نمیکنم و جهاز هاضمه ام هنوز انقدر متعالی نیست. و به جاش چیز میز تعمیر میکنم، تو فرهنگ زنبوری من وسیله های خراب رو می بلعم و وسیله سالم میرینم.
و فمنین مسکولن یاد کلاسای فرانسوی انداخت منو که به علت کمبود امکانات آموزشگاه سر کوچه با ترم چهاریها هم کلاس شدم و خب جلسات اول بر و بر در و دیوار رو نگاه میکردم و جلسات آخر با پشتکار و خود شیرینی و ایضا استاد کیوت نبض کلاس رو در دست گرفته بودم و نمره اول شدم و اگه فکر میکنید در پهنه هستی چیزی هست که من انقدر ادامه اش ندم تا عنش در نیاد کاملا در اشتباهید، انقدر ادامه دادم که استاد رفت فرنگ و استاد بعد از اون هم سر به بیابون گذاشت و من با کیلو کیلو توت فرنگی بدرقه اش کردم و در نهایت هیچ جای جهان و مخصوصا کِبِک رو نگرفتم. و چند تا ترانه فرانسوی که دیگه گوششون نمیکنم و خوندن شازده کوچولو زبان اصلی نهایت دست آوردم از اون دوره ست.