شعر خوانی - بی دل شیدا
منم آن بیدل شیدا و غمت هست هویدا
و دو چشمان همیشه تر و پیداست درون دلم آشوب و چه رسواست دریغا،
که در آخر دلم از خانه برون رفت و دمی باز نگردد
یارمن بین تو کنون حال دل زار و بزن تار و ز دل خار تو بردار و بکن تار،
جهان دل بیمارم و نای نی خود را تو برون آر و دمی با من دلداده به سر کن
که جهانی همه فانی و کنون دانی و آن مینگرد بر دل آنی که به سانی
دلش اندر دل دیگر زده آتش همه جانی و ز دل نا رود عشقت که تو آنی که بمانی و دلم با تو بماند...
شاعر: طهماسبی