زندگی...

رندی مانده بر دو راهی دریا و دایره

زندگی...

رندی مانده بر دو راهی دریا و دایره

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
حسین منزوی

پیش از این هم بارها نوشته ام و هربار سرنوشت محتوم نوشته هایم معدوم شدن بوده است، و چه حیف که با این دنیای دیجیتال از لذت سوزاندن دست نوشته های کاغذی هم محروم مانده ایم.

نظرات را بسته ام که فکر نکنید اجباری در نظر دادن وجود دارد، اما اگر حرفی در سینه تان سنگینی می کند در تماس با من بزنید. میخوانم و اگر امکانش را گذاشته باشید جواب میدهم.

پیوندها

خویشتن کاوی

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۲:۵۹ ق.ظ

یک فمینن سایدی هم به نظرم دارم که یک عمر مغفول مونده. و شاید در یک بر هم کنش درونی و ناخود آگاه با مسکولن سایدم یک موجود خنثی رو تو بعضی جنبه های وجودیم تشکیل داده که جنبه مورد نظر رو هم شامل میشه و نتیجه چیزی شبیه زنبور عسل کارگره که جنسیت نداره و فقط عسل تولید میکنه که البته من اونم تولید نمیکنم و جهاز هاضمه ام هنوز انقدر متعالی نیست. و به جاش چیز میز تعمیر میکنم، تو فرهنگ زنبوری من وسیله های خراب رو می بلعم و وسیله سالم میرینم.

و فمنین مسکولن یاد کلاسای فرانسوی انداخت منو که به علت کمبود امکانات آموزشگاه سر کوچه با ترم چهاریها هم کلاس شدم و خب جلسات اول بر و بر در و دیوار رو نگاه میکردم و جلسات آخر با پشتکار و خود شیرینی و ایضا استاد کیوت نبض کلاس رو در دست گرفته بودم و نمره اول شدم و اگه فکر میکنید در پهنه هستی چیزی هست که من انقدر ادامه اش ندم تا عنش در نیاد کاملا در اشتباهید، انقدر ادامه دادم که استاد رفت فرنگ و استاد بعد از اون هم سر به بیابون گذاشت و من با کیلو کیلو توت فرنگی بدرقه اش کردم و در نهایت هیچ جای جهان و مخصوصا کِبِک رو نگرفتم. و چند تا ترانه فرانسوی که دیگه گوششون نمیکنم و خوندن شازده کوچولو زبان اصلی نهایت دست آوردم از اون دوره ست.

۰۲/۰۱/۳۰
رهگذر دیوانه